دخترکی دو سیب در دست داشت


مادرش گفت:


یکی از سیب هاتو به من میدی؟


دخترک یک گاز بر این سیب زد


و گازی به آن سیب !


لبخند روی لبان مادر خشکید!


سیمایش داد می زد که چقدر از دخترکش ناامید شده


اما دخترک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:


بیا مامان!


این یکی ، شیرین تره!!!!


مادر ، خشکش زد


چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود..!


هر قدر هم که با تجربه باشید


قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید


و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد ...



تاريخ : یک شنبه 29 شهريور 1394برچسب:, | 18:16 | نويسنده : |




تاريخ : پنج شنبه 19 شهريور 1394برچسب:, | 19:2 | نويسنده : |

همیشه خودت را " نقد " بدان
تا دیگران تو را به " نسیه " نفروشند
سعی کن استاد " تغییر " باشی نه قربانی " تقدیر "
در زندگی به کسی اعتماد کن که
بهش " ایمان " داری نه " احساس "
هرگز به خاطر مردم " تغییر نکن "
این جماعت هر روز تو را جور دیگری می خواهند
شهری که همه در آن " میلنگند "
به کسی که " راست " راه می رود " می خندند "
یاد بگیر تنها کسی که لبخند تو را می خواهد
" عکاس است "
که او هم پولش را میگیرد
به چیزی که دل نداره " دل نبند "
هرگز تمامت را برای کسی رو نکن
بزار کمی " دست نیافتنی " باشی
"ادمها. تمامت. که. کنند. رهایت. می کنند."
و در اخر " خودت باش "



تاريخ : دو شنبه 16 شهريور 1394برچسب:, | 3:38 | نويسنده : |

میبینی " پاییز " را ؟؟؟!!!


چقدر عجول است برای آمدن ...


انگار خودش هم می داند خاطرخواه، زیاد دارد؛


انگار میداند خیلی ها دلشان گیر آمدنش است.


اما ناز نمی کند؛ باجی هم به تابستان و شهریورش نمی دهد.


میخواهد بیاید تا دوباره عاشقی را یاد عاشقان دل مرده بدهد.


می خواهد یادشان بدهد هنوز می شود عاشق بود، عاشق شد و عاشق ماند.


می خواهد بنوازد "عاشقی به شرط باران" را ...



تاريخ : دو شنبه 16 شهريور 1394برچسب:, | 3:16 | نويسنده : |



تاريخ : دو شنبه 16 شهريور 1394برچسب:, | 3:10 | نويسنده : |



تاريخ : جمعه 13 شهريور 1394برچسب:, | 13:35 | نويسنده : |



تاريخ : یک شنبه 8 شهريور 1394برچسب:, | 5:21 | نويسنده : |



تاريخ : جمعه 6 شهريور 1394برچسب:, | 16:14 | نويسنده : |



تاريخ : جمعه 6 شهريور 1394برچسب:, | 16:8 | نويسنده : |

ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻢ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ
ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻣﻦ
را ﺗﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﻨﺪ
ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﻫﺎﺷﺎﻥ
ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﻢ
ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﺷﺎﻥ را ﺳﺎﺩﻩ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻢ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻬﺰﺍﺀِ ﻗﻬﻘﻬﻪ ﻫﺎﺷﺎﻥ
ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﺳﺖِ " ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ "
ﻫﺎﺷﺎﻥ
ﺻﺒﻮﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﺎ ﻭ ﺁﻣﺪﻥ ﻫﺎﺷﺎﻥ ...
ﺻﺒﻮﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻃﺎﻗﺘﻢ ﻃﺎﻕ ﺷﻮﺩ
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﭘﺸﺘﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﮐﻮﭼﮑﯽ ِ ﺩﻧﯿﺎﺷﺎﻥ



تاريخ : جمعه 6 شهريور 1394برچسب:, | 15:50 | نويسنده : |



تاريخ : دو شنبه 2 شهريور 1394برچسب:, | 5:31 | نويسنده : |

غزل جوانه می زند به لطف یک نگاه تو

و من سکوت می کنم به احترام آه تو



شب از نگاه روشنت ستاره ریخت بر زمین

سحر که سر نمی زند ز شرم چشم ماه تو



تو لحظه ای که بنگری به چهره فرشته ات

فرشته عهد می کند که خط زند گناه تو



نگاه پر تلاطمت نصیب چشم من نشد

هنوز چشم بسته ام به گرد وخاک راه تو


تو در وجود شعر من همیشه تازه مانده ای

منم که کهنه می شوم و می شوم تباه تو



تو هم به خاطر دلم دوباره آه می کشی

و من سکوت می کنم به احترام آه تو.....



تاريخ : یک شنبه 1 شهريور 1394برچسب:, | 20:5 | نويسنده : |

من تب زده بیمار و....تو انگار نه انگار
لب تشنه ی دیدار و....تو انگار نه انگار



دور از تو شده سنگ صبور من، دل تنگ
یک گوشه ی دیوار و....تو انگار نه انگار



از چشم تو افتاده ام و زیر عبورت
له میشوم این بار و...تو انگار نه انگار



دل تنگی و بی هم نفسی حال خرابی ست
روی دلم آوار و....تو انگار نه انگار



من را به گناهی که نگاه تو در آن بود
بردند سر دار و...تو انگار نه انگار


جان میکنم و محو تماشایی و هر روز...
این حادثه تکرار و....تو انگار نه انگار



بی مرگ نشد لایق چشمان تو باشم
حالا شدم انگار و....تو انگار نه انگار


با عشق تو میمانم و میمیرم اگر چه...
من می شوم آزار و....تو انگار نه انگار



تاريخ : یک شنبه 1 شهريور 1394برچسب:, | 19:56 | نويسنده : |



تاريخ : شنبه 2 شهريور 1394برچسب:, | 3:21 | نويسنده : |



تاريخ : چهار شنبه 4 شهريور 1394برچسب:, | 13:3 | نويسنده : مینا |



تاريخ : چهار شنبه 4 شهريور 1394برچسب:, | 10:36 | نويسنده : مینا |



تاريخ : چهار شنبه 4 شهريور 1394برچسب:, | 10:32 | نويسنده : مینا |



تاريخ : چهار شنبه 4 شهريور 1394برچسب:, | 10:30 | نويسنده : مینا |